روزی پیامبر (ص ) با یاران و اصحاب نشسته بودند پیامبر رو به آنان کردو
فرمود:هرکدام از شما بتواند همینجا در حضور همه دورکعت نمازبا توجه و
خالص بخواند در حالی که همه توجه اش به خدا باشد و فکر دنیا وغیره از
ذهنش نگذرد یکی از این دو شترم را به او می بخشم .آیا کسی هست ؟
اصحاب هر کدام به هم نگاه کردند و هیچ کس داوطلب نشد و هیچ کدام در
خود نمی دیدند چون میدانستند که پیامبرآگاه به غیب است و ضمیر آنان را
می بیند ناگاه صدایی سکوت حاکم بر جمع را شکست و گفت من میتوانم!
در میان بهت اصحاب پیامبر فرمود علی جان نزدیکتر بیا آری این صدای علی
بود که پیامبر در وصفش فرمود یا علی به من کرامتی عطا نکرده اند مگر همان کرامت را به تو هم بخشیدند پیامبر به علی فرمود : شروع کن علی
(ع) به نماز ایستاد در حضور پیامبرو اصحاب و وقتی در سلام نماز بود جبرئیل
به پیامبر نازل شد و عرض کرد خداوند میفرماید شتر را به علی بده پیامبر
فرمود: نه علی در تشهد از ذهنش گذشت که کدام شتر چاقتر و سنگین تر
است باید آن را از پیامبر بگیرم جبرئیل بازگشت و اینبار با چشم گریان بر پیامبر
نازل شد و عرض کرد خداوند فرمود : ای رسول ما هردو شتر را به علی بده .
علی در تشهد از ذهنش گذشت که کدام شتر چاقتر است آن را از پیامبر
بگیرم تا بتوانم چند فقیر و یتیم بیشتر را اطعام کنم علی نه به خودش و نه به
دنیا و نه به مال دنیا بلکه به ما و به دستگیری از بندگان ما برای رضای ما
فکر کرد پیامبر(ص) شترها رو به علی(ع) داد و فرمود : چی بگم در حق
کسی که خدا اینگونه توصیفش می کنه !
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
نظرات شما عزیزان: