عشقانه ها

عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

يكى از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى بنام حاج ميرزا محمّد معروف به ((آقازاده )) مقيم مشهد بود و عالمى بسيار متعيّن و متنفّذ بود. مرحوم آقازاده كه در رتق و فتق امور وارد بود، نوكران متعدّدى داشت و هر كدام براى انجام كارى تعيين شده بودند. يكى از نوكرانش ‍ مردى بود به نام حاج على اكبر كه از همه مشتى تر بود و غالبا سلاح كمرى در زير لباس داشت و محافظ آقا بود. اين حاج على اكبر، براى من كه حسينعلى راشد فرزند مرحوم ملا عبّاس تربتى هستم ، چنين نقل كرد:
 در ايام زمستان براى سركشى به املاك آقا به نيشابور رفته بودم . در مراجعه به مشهد، در راه بين شريف آباد و مشهد برفگير شديم و در قهوه خانه حوض حاج مهدى مانديم . غير از ما جمعى ديگر نيز به قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسيده بود كه اتومبيلى از طرف مشهد رسيد و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدى كه چهار خانم را با خود داشتند و نمى دانم به كجا مى خواستند بروند(؟!)، به سبب برف و تاريكى شب ناچار به همين قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب تاريك برفى در كوهستان ، بزم عشرتى مجانى براى مسافران بوجود آورد. جوانان بطريهاى مشروب و خوراكيها را چيدند و زنها بعضى به خوانندگى و بعضى به رقص پرداختند.
در گرماگرم اين بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند(44) با سه چهار نفر كه از تربت قصد رفتن به مشهد را داشتند و مركبشان الاغ بود و از سنگينى برف و تاريكى شب امكان حركت برايشان نبود و ناگزير شده بودند كه به قهوه خانه پناه بياورند، وارد شدند. از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند به آنها جايى بدهد و او گفت كه سكوى آن طرف خالى است .
من (حاج على اكبر) با مشاهده اين وضع هراسان شدم و گفتم نكند كه از جانب حاج آخوند نسبت به اينها تعرض بشود و يا از جانب آنها به آن مرد اهانتى بشود. به همين خاطر خود را آماده كردم كه اگر خواستند به حاج آخوند اهانت كنند در مقام دفاع برآيم ؛ هر چه باداباد. لكن حاج آخوند، به حالتى كه نه كسى را مى بيند و نه چيزى را مى شنود به سوى آن سكو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه چى جهت قبله را پرسيدند. حاج آخوند به نماز ايستاد و همراهانش به وى اقتدا كردند. يكى اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنيمت دانستم ، وضو گرفتم و اقتدا كردم . چند نفر ديگر از مسافران نيز از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پيوستند. قهوه چى نيز گفت غنيمت است ، يك شب اقلا نمازى پشت سر حاج آخوند بخوانيم .
خلاصه ، وقتى از نماز فارغ شديم ، از جوانها و خانمها خبرى و اثرى نبود. بساط خود را جمع كرده و رفته بودند و نفهميدم در آن شب برفى به كجا رفتند 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 273
بازدید دیروز : 4541
بازدید هفته : 4814
بازدید ماه : 14858
بازدید کل : 295336
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس