وقتی او باشد
چه غم از سیلاب
حتی با قایق کاغذی...
.
.
.
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
.
.
.
از کلام دلنشینت مست و شیدا میشوم
با نگاه نازنینت در تو پیدا میشوم
هر شب و روز جلوهگر در سجدهگاهم میشوی
در حریم ساحل عشق موج دریا میشوم
.
.
.
باز از پی مشک نفس غالیه بویت
آشفته به سر می دوم ای دوست بکویت
یارا بنمای آن رخ زیبات که مارا
دل واله وسرگشته و شیداست به رویت
.
.
.
آن دم که به احساس کمی خندیدم
گلگون شدم و رخ را ناچار بدزدیدم
من جز تو به اغیار نیاندیشیدم
من برق نگاهت از دور می دیدم
.
.
.
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام
تا زپروانه کمی عاشقی آموخته ام
بارها یوسف دل را که به چاه غم توست
دو جهانش به خرید آمده نفروخته ام!
.
.
.
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
.
.
.
مست از خواب برانگیختمش
دست در زلف کج آویختمش
جام آن بوسه که می سوخت مرا
تا لب آوردمش و ریختمش
.
.
.
جان اگر باید به کویت نقد جان خواهیم کرد
سر اگر باید به راهت ترک سر خواهیم کرد
تا که ننشیند به دامانت غبار از خاک ما
روی گیتی را زآب دیده تر خواهیم کرد
.
.
.
در رویاهایت جایی برایم باز کن ،
جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ،
خسته شدم از بی جایی !
.
.
.
حالا كه قرار است از تو عبور كنم؛
بگذار كفش هايم را در بياورم
تو هنوز هم برايم مقدسي
.
نظرات شما عزیزان: