عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

نمیدونم این آقارو میشناسید یا نه! ایشون آقای ابراهیم دهباشی زاده هستن!

نه بازیگرن نه نویسنده نه منتقد نه سیاستمدار ...! راننده تاکسی هست و لقب مهربونترین راننده تاکسی تهرانو داره که البته بسیار برازنده است.

شاید مسافرش بوده باشید. تو ماشینش یه عالمه عروسک داره! با یه جعبه شکلات که اولش وقتی سوار میشی بهت تعارف میکنه. بعد هم داستانای خنده دار تعریف میکنه. 67 سالشه !

اونقدر مهربونه که اگه عبوسو بد اخلاق سوار تاکسیش بشی امکان نداره خندون پیاده نشی! یهو میبینی جو عوض شدو همه دارن میخندن !

یه دفتر هم داره که بهت میده براش امضا کنی و یادگاری بنویسی. تا به حال 18 تا دفتر پر کزده! سال 83 پسرش فوت میکنه و قلبشو اهدا میکنن . باور کن خود بهاره! راسته که میگن بعضی فرشته ها رو زمینن و بالهاشونو قایم کردن...!!!

[ سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دردم گرفت ....
و من زباله ای را در سرمای زمستان در کوچه ای تنگ
و تاریک بروی زمین انداختم و دیدم که فردای آن روز
قامت نقاش باشیِ مو سفید شهر با جامه ای به رنگ
سبز و نارنجی به سبب کار من خم می شد .
و من از کار خودم دردم گرفت.....

[ سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دانلود نرم افزار رمضان الکریم ویژه رمضان ۹۲ 

yasgroup.ir ramazanolkarim دانلود نرم افزار رمضان الکریم ویژه رمضان 92

این نرم افزار قرآنی به مناسبت ماه مبارک رمضان ساخته شده است .

ویژگی های نرم افزار:

منبعی تقریبا کامل از اعمال و ادعیه ماه رمضان

دارای تقویم رمضان به همراه دعاهای هر روز ماه مبارک

استفاده از صوت بک گراند

دارای ویژه نامه های مرتبط با ماه

قابلیت پخش ادعیه و نواهای مرتبط با ماه از طریق اتصال به اینترنت

تفکیک اعمال هر روز و هر شب ماه رمضان

دانلود

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ماه رمضان آمد، آن بند دهان آمد
زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند
آمد قدح روزه، بشکست قدح ها را
تا منکر این عشرت بی باده طرب بیند . . .

.

.

.
ای روزه داران اگر چنین می‌خواهید
دهان از آنچه غیر خدایی است ببندید
و چشم را به آنچه شیطانی است نگشایید
و گوش را آلوده هر زمزمه پلید نسازید
و حتی خیال باطل را هم از دروازه دلها بزدایید


ادامه مطلب
[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

حرفهايِ يك پـــــــــــــــــــــــــدرِ جانباز : دوست داشتم باهم ميتونستيم بريم پارك باهات بازي كنم، عروسيتو ببينم، اما چاره اي نداشتم دختر عزيزم ،بايد ميرفتم ،بايد ميرفتم كه تو وتمام كودكان سرزمين من هميشه خوشحال وسربلند باشيد ...

یادمون نره مدیون جانبازایی هستیم که یه عمر دارن زجر میکشن و درد تحمل میکنن به خاطر ما

به هرچی هم متعقد باشیم و نباشیم این عزیزان رو سر ما جا دارند

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

درود بر همه ی قهرمانان و پهلوانان این مرز و بوم

که با افتخار آفرینی همیشه باعث سربلندی ایران و ایرانی می شوند

درود بر افتخار آفرینان والیبال ایران

[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 بهلول و فروش بهشت 
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همان جا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ای درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گل های باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم
------
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 روح الله ی عزیز ما هیچ وقت پهلوانان این مرز و بوم را فراموش نمیکنیم

تو همیشه در قلب مایی وهیچ وقت فراموش نمیشوی...

روحش شاد و یادش گرامی پهلوان بزرگ ایران و جهان روح الله داداشی

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 تاریخ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺗﺎﺭﯾﺦ "ﺗﺒﻠـــﻮﺭﺕ " ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ !...

ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ،
" ﺍﻫــﻞ ﻭ ﺑـﺠـﺎ" ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ !...

ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ،
"ﻣﻨﻄــﻖ ﺯﻧـﺪﮔـﯿﺖ" ﻣﻬﻢ ﺍست...

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خداگونه باش!

انسان به عنوان یک موجود خداگونه، تمایل زیادی به آفریدن دارد، و مانند پروردگارش وقتی چیزی می‌آفریند وجودش سرشار از شادی و شعف می‌شود.
بزرگترین لذت زندگی آفریدن است…
خلق یک فکر نو، یک راهکار جدید، یک اندیشه‌ی زیبا و خلاق، یک زندگی جدید! یک انسان جدید!!!
آری… بزرگترین آفرینش، آفرینش خود است. و بعد از آن آفرینش زندگی‌ست…
پس دوست خداگونه من، بلند شو! همین امروز قلم و کاغذی بردار و آینده‌ی زیبایت را ترسیم کن، دوست داری چگونه انسانی باشی؟ زیبا؟ عاشق؟ خداگونه؟ و یا چگونه زندگی داشته باشی؟ در کنار چه معشوقی باشی؟ چگونه شغلی داشته باشی؟ در کدامین نقطه‌ از این کره‌ی زیبا زندگی خواهی کرد؟
همه را با جزئیات کامل ترسیم کن! تلاش کن، و آن را زیبا خلق کن، عاشقانه بیافرین! و لذت عظیمی را تجربه کن…
مبادا روزهایت را به بطالت بگذرانی!! بلند شو و زیبا بیافرین! خداگونه باش! تا زندگی‌ات سرشار از لذت و شادی شود، سرشار از دستاوردهای زیبا...

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 خون می چکد از تیغ نگاهی که تو داری

 فریاد از آن چشم سیاهی که تو داری

 هرچند گلی نیست به خوش چشمی نرگس

 در خواب ندیده است نگاهی که تو داری . . .

.

.

خـاتـون

 بگو که حضرتِ خالق

 خودش تو را وقتی که آفرید

 چه مدت نگاه کرد ؟؟!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ﻣﻌﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯﺵ ﮔﻔﺖ: ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺧﺎﮎ ﻧﯿﺎﻭﺭﯼ، ﻧﻤﺮﻩ‌ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻫﻢ!
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ! ﺍﮔﺮ ﺧﺎﮎ ﺑﻬﺸﺘﯽ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﺮﻩ‌ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ.
ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﻠﻢ ﺁﻭﺭﺩ.
ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﯼ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ! ﻭ ﻫﻤﺎﻥ‌ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﯼ، ﺑﻬﺸﺖ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﻭ ﻧﻤﺮﻩ‌ﯼ ﮐﺎﻣﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ...!!!

[ جمعه 14 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

به هر كه خودپسندى راه يابد، نابود شود.

امام صادق (ع)

 

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

گلچیـنی از تصاویـر متـحرک جـالب و دیـدنی

گروه اینتزنتی ایران ناز ، www.iranaz.info


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

آیا می دانید!؟؟
وقتی شما در حال حمل قرآن هستید؛
شیطان دچار درد شدید در سر میشود
و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند
و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..
و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید
این پیام را به دیگران ارسال کنید 
شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟
فریب شیطان را نخور

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
... کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "

پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است...!

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 آیا توانایی خواندن برعکس این نوشته را دارید...

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی ... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !
یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یکی از بهترین و دنج ترین کتاب فروشی های تهران: شمس

کتاب شمس با دکوراسیون و طراحی منحصر به فرد، فضایی آرام و گرم، متفاوت و آزاد پاتوقی دنج برای عموم دوستداران کتاب، هنرمندان و روشنفکران است. این فروشگاه علاوه بر کتاب های خواندنی، کالای فرهنگی دیگر و برخی زیورآلات خاص و کمیاب را نیز عرضه می کند. 
پیشنهاد می کنم توی یک عصر زمستانی حتماً سری به این پاتوق گرم و دوست داشتنی بزنید. 
آدرس: خیابان شریعتی، بالاتر از پل رومی، خیابان موسیوند، نبش کوچه خداداد، کتاب شمس

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 چه شباهتی دارند این پدر و پسر

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 سلامتی آدم معلولی که گفت:

خوشحالم از اینکه هر کی منو تو خیابون میبینه فقط یه جمله میگه

{خدا رو شکر}

[ چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 بی بی پارسال تا پنجمین روز نوروز زنده بوده

«بی‌بی» همان پیرزنی که خانه‌ای به اندازه‌ی یک غربیل داشت، اما به اندازه‌ی یک آسمان آفتابی، مهربان بود؛ همان پیرزنی که چارقدش همیشه بوی عید نوروز می‌داد
یاد تمام کسانی که امسال در بین ما نیستند گرامی باد.
 
[ چهار شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بهشت از دست ادم رفت.... از ان روزی که گندم خورد..
ببین چی می شه ان کس که یه جو از حق مردم خورد..
کسایی که در این دنیا حسابه ما رو پیچیدن
یه روزی هر کسی باشم حساباشونو پس می دم

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 تصاویـر فتـوشاپی جـالب و فـوق العاده دیـدنی


ادامه مطلب
[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 آورده اند که روزى یکى از بزرگان به سفر حج مى رفت . نامش عبد الجبار بود و هزار دینار طلا در کمر داشت...چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد.عبد الجبار براى تفرج و سیاحت ، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.
زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت...!
عبد الجبار با خود گفت : بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد. در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد.
چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم !
مادر گفت : عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم .

عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید.
گفتند: سیده اى است زن عبدالله بن زیاد علوى ، که شوهرش را حجاج ملعون کشته اند .
او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.

عبد الجبار با خود گفت : اگر حج مى خواهى ، این جاست .
بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد...
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت . مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر انداخت گفت : اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات ، ده هزار دینار به من وام داده اى ، تو را مى جویم . اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان !
عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.

در این هنگام آوازى شنید که : اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى ، هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم ، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد ..

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

یا صاحب الزمان

 بهاﺭ ﻋﺸﻖ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻏﻨﭽﻪ ﯼ ﺩﻝ ﻭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﺮ ﺁﯼ ﺍﺯ ﺍﻓﻖ ﺍﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺻﺒﺢ ﺍﻣﯿﺪ
ﮐﻪ ﺷﺐ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﻫﺰﺍﺭ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﻮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺷﺘﻬﺎ ﺟﺎﺭﯾﺴﺖ
ﯾﮑﯽ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺯ ﺳﺮﺩ ﻣﻬﺮﯼ ﺷﺒﻬﺎﯼ ﻫﺠﺮ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﯼ ﺩﻝ ﻭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯽ ﺗﻮ
ﺑﯿﺎ،ﺑﯿﺎ ﮔﺮﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﮕﺸﺎﯼ

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]

من را زیاد دوست داشته باش " پدر "
تو تنها مردی هستی ؛
که دوست داشتنت بی دلیل است ،
و بوسه هایت بوی صداقت می دهد !!!

[ دو شنبه 10 تير 1392برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 146 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 479
بازدید هفته : 502
بازدید ماه : 4420
بازدید کل : 280322
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس