عشقانه ها
سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشقانه ها و آدرس ela86.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

حسین پناهی 

[ یک شنبه 25 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست .
پس زخمهایت را گرامی دار .

زخمهای کوچک را نوشدارویی اندک بس است ؛
تو اما در پی زخمی بزرگ باش که

نوشدارویی شگفت بخواهد
و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست .

و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست
او که نامش خداوند است . 

[ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 بسم رب المهدي

ای دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
فارغ از خودشدم و کو س «انا الحق» بزدم
همچو منصور خريدار سردار شدم
غم دلدار فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و شهره بازار شدم
درميخانه گشاييد به رويم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم
جامه زهد و ريا کندم و بر تن کردم
خرقه پير خراباتی و هشيار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم
بگذاريد که از ميکده يادی بکنم
من که با دست بت ميکده بيدار شدم

روح الله الموسوی الخمینی

[ پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
 دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
 اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست
 من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است
 دريا و من چه قدر شبيه هم ايم
 گرچه باز من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
 با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
 دريا كه از اهالي اين روزگار نيست
 امشب ولي هواي جنون موج می زند
 دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
 اي كاش از تو هيچ نمي گفتم اش
 ببين دريا هم اين چنين كه من ام بردبار نيست 

[ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شیشه ای می شکند....
یک نفر می پرسد... چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد.... باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه پنجره را زود شکست.
.
.
.
کاش آنشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت
مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما آنشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید....
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچکس هیچ نگفت و نپرسید چرا؟... 

[ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

سالها رفت و دلم در تب و تاب است هنوز / نقش مستوری من نقش بر آب است هنوز
به طرب حمل مکن سرخی رویم که ز هجر / قلب آکنده ز غم،دیده پر آب است هنوز
من کجا؟یار کجا؟طالع بیدار کجا؟ / من اسیر غم او،بخت به خواب است هنوز
دامنش گیرم اگر لطف خدا یار شود / لیک افسوس که این قصه سراب است هنوز
سخت من طالب دیدار و تو غایب ز نظر / ز آتش هجر تو این قلب کباب است هنوز
همچو یک قطره آبیم به دریای جهان / زندگی زود گذر،همچو حباب است هنوز
"ناصر"از عشق تو آموخت سخن گفتن را / زین سبب گفته او گوهر ناب است هنوز 

(آیت الله مکارم شیرازی)

[ پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ای یکتای یگانه، دست قدرت تو را همتایی نیست و توانایی ات را مانعی در نمی گیرد. اگر تو خوارم بخواهی و زیان مندم گردانی، جز تو کسی را یارای نجاتم نیست و اگر در نکویی ات غرقم سازی، کس نتواند که خوارم کند و به ذلتم بنشاند که تو بر هر امری توانایی و مقتدر بر همه بندگان.

پس ای تواناترین، مرا توفیق خوب بودن عطا کن و از خواری و ذلت بدورم دار که دست به دامان کرم تو آویخته ام.ای بزرگِ بی همتا، فرجام کارم را رستگاری و سعادت قرار ده که تنها امیدم به مهر توست.

چه بسیار لحظه ها که جرقه ای از نورْ دلم را روشن کرد و مرا به سوی توبه کشاند و سوگند خوردم که در بیراهه پامگذارم و به خطا دست نیالایم و باز چه بسیار توبه ها که شکستم و از یاد بردم.

خدایا، بزرگا، ای یکتا وجودِ بی انتها، به ناتوانی و عجزم بنگر و به همه امیدی که در دل به تو بسته ام. توبه شکستنم، نه از سر عصیان و دشمنی، که از سر خطا و نسیان است. بارها عزم بر خوب بودن کرده ام و آن را از یاد برده ام و تو ای بزرگ ترین، تنها یاری دهنده ای؛ پس یاری ام ده تا هر لحظه و در هر کار به یاد تو باشم. ای مهربان، دلم را در همه لحظات به یاد خود روشن کن تا لحظه لحظه به تو نزدیک تر شوم و از خطا و کردار ناشایست دور باشم.
لحظات نیاز

[ شنبه 10 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ،هیچی نیست.
 قصه اینجاست که باید بود،باید خواند
 پشت این پنجره ها باز هم باید ماند،
 ونباید که گریست
 باید زیست.

 “حسین پناهی”

[ شنبه 10 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد.

در من زندانی ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمی کرد-

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم. 

(شاملو)

 

[ جمعه 9 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن... 

[ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم 

[ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

منو حالا نوازش کن .... که این فرصت نره از دست ::



:: شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست ::



:: منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم ::



:: اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم ::



:: هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست ::



:: بدون مزر با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست ::



:: نبینم این دمه اخر .... تو چشمات غصه میشینه ::



:: همه اشکاتو میبوسم ....میدونم قسمتم اینه ::



::تو از چشمای من خوندی....که از این زندگی خسته ام::



::کنارت اونقدر ارومم....که از مرگ هم نمیترسم:: 

[ چهار شنبه 7 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست 

[ سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بی خود و بی هوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی و زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی

تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از توست
تو هم آمیخته با خون سیاوش شده ای

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو
نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

چنگی معبد گردون شوی ای رشک ملک
که به ناهید فلک همسر و همدوش شدی

شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی

شب مگر حور بهشتیت به بالین آمد
که تو اش شیفته ی زلف و بنا گوش شدی

باز در خواب شب دوش تو را می دیدم
وای بر من که تو ام خواب شب شب دوش شدی

ای مزاری که صبا خفته به زیر سنگت
به چه گنجینه ی اسرار که سر پوش شدی

ای سرشک این همه لبریز شدن ان تو نیست
آتشی بود در این سینه که در جوش شدی

شهریارا به جگر نیش زند خستگی ام
که چرا دور از آن چشمه ی پر نوش شدی
[ جمعه 2 دی 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

می اندیشم و ذوب می شوم در شرمِ خویش و در حقارتِ بزرگم.

بر تو آیا چه گذشت، علمدار! آن گاه که بیرقِ سپاهِ کوچکِ برادر، در دستِ تو مانده بود. پس تو دستی برای نگاه داشتنش بر پیکر نداشتی و بیرق بر زمین افتاد. بر تو آیا چه گذشت، سقّا! آن گاه که فغان العطش، از خیمه ها بیرون می پاشید؛ پس تو سقّای کاروان بودی و شرم، خونِ تو را به جوش می آورد.

حال تو مانده ای و تنهایی حسین. دیگر سپاهی نمانده است و برادر، تنهاست. همه ی سوارانِ عاشق، یک به یک، دلاورانه خاک را بوسیدند. اینک تویی، سقّا و علمدار، بشتاب که برای برادر یاوری جز تو نمانده است. و هنوز از خیمه ها صدای العطش می تراود. این مشک تهی را بر دوش افکن! بگذار این جماعت، خاطره ی علی را باز هم زنده و ایستاده ببینند.

فرزند علی! ذوالفقارت را به آسمان نشانه بگیر و بگذار سُمِ اسبت، زمین را چون قلبِ دژخیمان بلرزاند.

چه کسی است که در برابر تو خواهد ایستاد؟

فرات تورا می خوانَد که دیری است منتظرِ دلاوری چون توست.

گام هایت، آبِ ساکنِ فرات را توفان می کند. بتاز مرد! آنان که در مقابل تو صف آراسته اند، دندان می نمایند. آیا کدام صف در هجومِ اسطوره وارِ تو، از هم نخواهد پاشید؟ نگهبانانِ آب، مبهوت می نگرند. گردبادی گویی برخاسته است، چنان که نینوا، در تاخت و تازش به هم پیچیده است. پهلوانی نشسته بر اسبی دلیر، تیغ علی در دست، مشکِ حسین بر دوش، راهِ فرات می پیماید. پس هر سربازی به سویی می گریزد. آخر، علمدار آمده است. 

[ یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

 

نيا گل نرگس، جهان كه جای تو نيست


دو صد ترانه به لبها، يكی برای تونيست


نيا گل نرگس نيا به دعوت ما


هزار نامه كوفی، يكی برای تو نيست


نيا گل نرگس، به جان تشنه عشق


دعا دعای ظهور است، ولی برای تو نيست

 

نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا

 

کسی برای شهادت به کربلای تو نیست

 

[ جمعه 11 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بین موندن و نموندن راه دور کردی آغاز

               من رو دیدی رفتی عزیزم خدانگهدار

بین و گفتن و نگفتن سکوتت شده فریاد

               حالا گریونی یا که دوباره کردی پرواز

لحظه های بی تو بودن چه جوری گذشت بی آواز

               حالا بهترین ببین که حرفای من شده دل آزار

غم رفتنت تو ذهنه از همه کس شدم بیزار

              لحظه ها یکی یکی گذشتن عزیزم خدانگهدار 

 

[ پنج شنبه 10 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند 

[ چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

خیلی حیف شد عشق خوبم چرا پیش من نموندی
هدفم یکی شدن بود چرا به اینجا رسوندی
یدفعه شدی غریبه من تلاشم موندنت بود
فاصله گرفتی از من دیگه وقت رفتنت بود
برو هرجا که دلت خواست رفتی عشقم به سلامت
پیش میاد بازم دوباره به کسی دل کنه عادت
برو عشقم به سلامت

آسمون صاف و قشنگه بعد از رفتنت هنوزم
برای برگشتن تو چشم به جاده نمی دوزم
اینو میدونم یه روزی یه کسی میاد دوباره
کسی که حاضره حتی جونشو برام بزاره
قدره حسم رو بدونه عاشقم بشه بمونه
هنوز از راه نرسیده از جدایی ها نخونه
برو هرجا که دلت خواست رفتی عشقم به سلامت
پیش میاد بازم دوباره دل به کسی کنه عادت
برو عشقم به سلامت

[ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!

چقدر خنده داره
 که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد! 

چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!

چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

·
چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!!!!!!!!!!

[ یک شنبه 6 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

عشق پرواز بلندی است مرا پر بدهید
به من اندیشه از امروز فراتر بدهید
من به دنبال دل گمشده ام می گردم
یک کبوتر به من احساس کبوتر بدهید
تا درختان جوان راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از جنس صنوبر بدهید
یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی درو پیکر بدهید
عشق اگر کرد نصیحت به شما گوش کنید
تن برازنده او نیست به او سر بدهید
دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانه دیگر بدهید 

[ جمعه 4 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

من که گفتم این بهار افسردنی است

من که گفتم این پرستو مردنی است

من که گفتم ای دل بی بند و بار

عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل 

[ جمعه 4 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

تحقیر می شدم که تو قدّ جهان شدی ...

با روح بغض کرده ی من مهربان شدی ...

سرما گرفته بود دو دست مرا که تو ...

در این دو قطب یخزده آتشفشان شدی ...

روح مرا سکون غریبی گرفته بود ...

دریا شدی و باد شدی، بادبان شدی ...

تسخیر کرده بود مرا دست های خاک ...

تو آمدی و بال مرا آسمان شدی ...

چیزی نداشتم همه از دست رفته بود ...

اما برای من تو زمین و زمان شدی ...

پس من تمام وسعت خود را دعا شدم ...

شاید تو مستجاب شوی، ناگهان شدی ... 

 

[ سه شنبه 1 آذر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن

ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من

ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید          

توشب رو ازمن گرفتی تومن رو دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی

برای من که غریبم تو رفیق جون پناهی 

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته         

رگ خشک بوده ی من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم         

قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سحربود توی کوچه های وحشت  

وقتی همسایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود        

 وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی     

برام از روشنی گفتی حلقه شب رو دریدی 

 

[ شنبه 28 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

گفتي مي خوام بهت بگم همين روزا مسافرم
«بايد برم» براي تو فقط يه حرف ساده بود
کاشکي مي ديدي قلب من به زير پات افتاده بود
شايد گناه تو نبود، شايد که تقصير منه
شايد که اين عاقبتِ اين جوري عاشق شدنه

سفر هميشه قصه رفتن و دلتنگيه
به من نگو جدايي هم قسمتي از زندگيه
هميشه يک نفر ميره آدم و تنها مي ذاره
ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا مي ذاره
هميشه يک دل غريب يه گوشه تنها مي مونه
يکي مسافر و يکي اين وره دنيا مي مونه

 

[ یک شنبه 22 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

اگر تو دیوانه منی من از تو دیوانه ترم

                   اما چه کنم به پایم زنجیر بسته اند

.

.

.


ادامه مطلب
[ جمعه 13 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
[ یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

امشب باز باید عاشقانه تا به سحر چشم انتظار باشیم تا شاید خبری از یار رسد.

 


ادامه مطلب
[ جمعه 29 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

برای دیدن زیبایی های زندگی باید چشم هایی پاک و عاشق داشت...

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]

بچه هایی که به راحتی می توانند عشق را معنا کنند.

پس در کنار انها ما هم عشق را بیاموزیم.

 

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, ] [ ] [ ali ]
صفحه قبل 1 ... 15 16 17 18 19 ... 21 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید.امیدوارم لحظات خوبی را در این وبلاگ داشته باشید.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 150
بازدید دیروز : 1050
بازدید هفته : 150
بازدید ماه : 27518
بازدید کل : 307996
تعداد مطالب : 4364
تعداد نظرات : 1580
تعداد آنلاین : 1

فروش بک لینکطراحی سایتعکس